چریکهای مسلح فدائی خلق -سازمان مخفی ایران

چریکهای مسلح فدائی خلق -سازمان مخفی ایران
چریکهای مسلح فدائی خلق -سازمان مخفی ایران

بهمن ۰۹، ۱۳۹۰

جانهای شیفته

جانهای شیفته
چریکهای فدائی خلق چگونه زندگی ومبارزه می کنند
نوشته رفیق خانم پروانه-هامبورگ-آلمان

_______________________________________

درسرزمینی که مردم آن مرده پرست ومُرده های متحرک شوند،عشق بذرهای نورسیده،نه ماندگار،که دربیابان برهوت نادانی وناآگاهی،درمحیط جهل وخرافات و عقب ماندگی ،به جنون کشیده می شود،پولادین اراده هائی می خواهدکه سرنوشت چنین ملّتی راتغییروشجاعانه زندگی کنندوچنین شجاعتی دروجودهرزن ومردایرانی یافت نمی شودبرای تغییرچنین جامعه نفرین شده،بایدبه دنبال قهرمانان آن سرزمین گشت ویافتن آنان کاریست سخت ودشوار.

پروانه -هامبورگ-آلمان
_________________________
قسمت اول-چراوچگونه ازایران فرارکردیم


سال ۱۳۷۳چون میلیونهادخترجوان ایرانی درآزمون سراسری دانشگاه دررشته حقوق وعلوم سیاسی قبول ووارددانشگاه تهران شدم دقیقأدوماه پس ازشروع کلاسهادرمباحث تدریسی بویژه درارتباط بارشته تحصیلی،پرسشهاوسئوالات فراوانی رابایدازاستادکلاس پرسیده ومتقابلأمی بایستی پاسخهائی منطقی ودرخوراززبان استادمی شنیدیم که مهمترین سئوال من ومینا(همکلاسی ام)ازاستاداین بود:
چراهیچگونه حزب سیاسی دیگرباایدئولوژیهای مختلف ودیدگاههای متفاوت درجامعه ماوجودنداردیااجازه فعالیت به آنان داده نمی شود
که ای کاش زبانم لال می شدوچنین سئوالی رااز(استاد)نمی کردم.فکرکردم که لابدکسی که به عنوان استادسیاسی دردانشگاه مهم یک کشور،مشغول درس دادن وآموزش یک نسل درچهارچوب مسائل سیاسی ست،حتماًمغزومُخ پُری داردکه به چنین پُست ومقامی،رسیده یااین وظیفه مهم به اومحول شده است،نگوازشانس بدمن وهمکلاسیهای دیگر،به جای مغزومُخ انسانی وبشری درکلّه (استاددانشگاه)،پِهِن وگُه وتفاله وجودداردکه فردای آنروزمارابه حراست دانشگاه خواسته،نامه تعلیق ازتحصیل تااطلاع ثانوی،ودوروزبعدمعرفی خودبه دادستانی(متعلق به وزارت اطلاعات)رادریافت کردیم
پدرومادرزحمتکش من باهزاران ستم وبدبختی که درزندگی خوددیده وکشیده وخوشحال ازآن بودندکه تنهادخترشان دردانشگاه قبول شده (وتحصیلکرده)این اجتماع خواهدشد،بادیدن برگه معرفی به دادستانی،آن مقدارآسایش وآرامش موجوددرخانه،به جهنمی واقعی مبدل شد.من که تاآن موقع زیرسایه وپروبال پدرومادرم،هرگزچهره خشن وبی ترحم شکست درزندگی ،وخطرات ویرانگراجتماعی رانه دیده ونه تجربه کرده بودم درسن نوزده سالگی چون کودکی بی دفاع به دامن مادرزحمتکش ام پناه بردم.باتوضیحات پدرم به شبح وحشتناک مرگ بیشترفکرمی کردم تابه آن زندگی مُرده ای که ادامه می دادم واین اولین تجربه من اززندگی بود.آغازفرارازمرگ وپذیرش آوارگی ودوری ازخانواده.
درنامه دادستانی نوشته بودکه تایک هفته دیگربایدخودرابه دادگاه انقلاب درخیابان......برای جوابگوئی به بعضی سئوالات،معرفی کنیم.پدرم که فردی پخته وکارکشته وباتجربیاتی فراوان اززندگی خودداشت به جای توجه به نامه دادگاه،بساط سفروفرارازکشوررابرایم مهیاوآن نامه رابه عنوان یک(مدرک)و(سند)معتبر،درچمدان سفر،جاسازی،ودوروزبعدبه همراه مینابه طرف مرزبازرگان حرکت کردیم چراکه وضعیت میناهم نه تنهادست کمی ازمن نداشت بلکه بدلیل آنکه یکی فامیلهای آنان به جرم کمونیست درسال ۶۷اعدام شده بودخطرمرگ اورابیشترتهدیدمیکردتامن.درمرزبازرگان باکمک یکی ازدوستان پدرم بدون هیچ مشکلی ازمرزردشده وبه خاک ترکیه رسیدیم .سپس خودرابه شهرآنکاراوطبق پرس وجوازتعدادی ایرانی،خودرا به دفترسازمان ملل معرفی و(کِیس پناهندگی)راارائه دادیم وهمراه کِیس،برگه معرفی به دادستانی.

_________________________________

ترکیه-آغازراه جهنم برای پناهندگان
فرارازیک سیستم خطرناک سیاسی،اجتماعی،یاجان سالم بردن ازچنگ یک حکومت باقوانین عقب مانده ومتحجرانه مربوطه اش،ورسیدن به مکانی امن وبی خطر،اگربرای ایرانیها،یک پیروزی وموفقیت به شمارمی رودتقبل مرگ تدریجی،پذیرش احمقانه یک زندگی بی سروته وبی هدف،زندگی دربین هزاران ایرانی که به عنوان پناهنده وپناهجو،آنهم ایرانیانی بااهداف وعقایددینی ومذهبی وسیاسی،که بااحمقانه ترین رفتارهاومضحکترین اخلاقهاوبی شرمانه ترین کردارها،به زندگی تحت عنوان(زندگی پناهندگی)،ادامه،وچون موجوداتی بی خاصیت وبی ارزش،تنهااکسیژن هوارابه هدرداده وتن به هرذلت وخواری می دهند،براستی اسمش راچه بایدگذاشت؟.
بااتمام مراحل (کیس)،من ومیناهم به میان این جماعتِ بی هدف وبی انگیزه شده وبامقدارپولی که همراه داشتیم خانه ای کوچک وتقریباًمناسب رادرنزدیکی دفترسازمان ملل،منطقه آتاکوله،اجاره کردیم ودرانتظارجواب دفترسازمان ملل که طبق گفته وکیل پرونده بین سه تاشش ماه طول می کشیدومابه عنوان اینکه دختران جوان وتنهاهستیم می توانیم درشهرآنکارابمانیم.مادراسرع وقت این خبررابه خانواده هایمان درتهران اطلاع دادیم.درآپارتمان ماوهمسایگی مان بایک خانم ایرانی به نام میتراکه چهل وپنج سال سن ومدت سه سالی بودکه درترکیه زندگی ودرانتظاراعزام به کشورکانادابسرمی برد.میتراخانم باصحبتهاوگفتگوهای خود،مارابازندگی جدیدوواژه هائی جدیدترآشناکرد.وضعیت ایرانیان پناهنده-دیپورت-راندوو-کیسِ سیاسی-شورای پناهندگان ایرانی-نمایندگان سازمانهای سیاسی-میت(پلیس مخفی ترکیه)-امنیت مدورلوقو-افندی پاترون-پناهندگان دیپورتی فراری ومخفی شده که مخفیانه به زندگی خوددرترکیه ادامه می دهند-پ ک ک-بیرلشمیش دِولَتلَرِ(سازمان ملل)ووو.....که باشنیدن هرکلمه وواژه ای که اززبان میتراخانم بیرون می آمدمن ومینابیشتردرفکرواندیشه های خودفرومی رفتیم.جالبترین وشنیدنی ترین واژه برای مازندگی مخفیانه ای بودکه ایرانیان پناهنده،دچارآن شده بودندمیترادراین باره گفت:خیلی ازایرانیهامخصوصاآنهائی که کِیسهای سیاسیِ سازمانهای مربوطه شان راداده انددولت ترکیه اکثرآنان راردکرده وحکم خروج ازترکیه رامی دهدیعنی این افرادپس ازدریافت حکم اخراج تادوهفته وقت دارندخودشان ازترکیه خارج شونددرغیراین صورت پلیس بادستبندآنهاراتحویل ماموران حکومتی درسرمرزهامی دهدکه افرادخیلی کمی موفق شده اندخودشان راازاین مخمصه نجات بدهندشماهم به جای منتظرماندن برای قبولی بهتره به فکراین روزهاهم باشین،پرسیدم مگه اون سازمانهای سیاسی به افرادخودشون کمک نمی کنند؟گفت:کی؟سازمانها....تاحالاکه هیچ غلطی نکرده اندبماندخیلی هاشون حتی افرادخودشون راهم می فروشن.اینجایک شورائی هست به اسم شورای پناهندگان ایرانی که اعضای آن خودشون رونمایندگان سازمانهاواقلیتهای مذهبی معرفی می کنند....پرسیدم:نماینده کدوم سازمانهاواقلیتهای مذهبی؟....گفت:سلطنت طلبان-مجاهدین خلق-مسیحیان-زردشتیها-بهائی هاوسازمان فدائی......بله....هرچه بیشترمی پرسیدیم تعجب مان بیشتروبه بی اطلاعی مان،بدترمی خندیدیم.پرسیدم:...خوب پس این به اصطلاح،شوراچرا کمکی به همون پناهندگان دیپورتی تاحالانکرده که اینهامجبورنشن مخفیانه زندگی کنن....؟...باصراحت لهجه گفت:...شوراکشک خودش راهم نمی تونه بساوه...چه برسه به کمک به پناهندگان مخفی شده....پرسیدم چطورمگه:...گفت:اون بالاطبقه سوم دوتاایرانی هستند....دوتاازدوستان اونهایک سال قبل حکم دیپورتی شون اومد....بابدبختی ازدست پلیس فرارکردن کیس شون هم سیاسی بوده ولی مثل اینکه سازمانشون هیچ کمکی بهشون نکرد...این دوتاهم الان سه ماهه ازایران اومدن ودنبال دوستاشون میگردن

شنیدن چنین داستانهاودیدن وآشناشدن باایرانیهای پناهنده درآنکاراتایک ماه بعدادامه وماتازه بابسیاری ازحقایق آشنامی شدیم وتلاش برای یادگیری زبان ترکی....مرحبا۰۰۰۰ناسیلسین.....مولتجی-ایش-گَل-گید-سویله....ای گونلر-هادی ای ولاه....گروشوروز.....ای....کوتو

برای من که حقیقتاًهیچ تجربه ای درامرزندگی انفرادی خارج ازخانواده ام نداشتم زندگی دریک کشورخارجی،همراه باترس ووحشت ازافتادن هرنوع حادثه ویااتفاق ناخواسته شروع وباترس ادامه یافت طی دوماه ازورودمان به ترکیه باتعدادی ازخانواده های ایرانی آشناوبه همین صورت باشورای پناهندگان واعضای آن وهمچنین بااسامی گروههاوسازمانهای سیاسی،آشناوکسب اطلاعات می کردیم امابرای من چیزی که مهمترازاینهابوددوایرانی بودکه درطبقه سوم ساختمان زندگی می کردندوعلاقه شدیدبه سرنوشت دوستانشان که به اصطلاح پس ازدیپورت،به زندگی مخفیانه آنهم درکشورترکیه ادامه می دادندکنجکاوی وحس تشنگی دانستن درموردآن ایرانیان درمغزوروحم آنقدرشدیدشده بودکه بدون آنکه به میناچیزی بگویم همیشه به فکرآن روزی می افتادم که اگرپرونده وکیس پناهندگی ماباجواب ردّی به مابرگرددوحکم(دیپورت)رادریافت کنیم چکاربایدبکنیم،بخودم می گفتم آیاجرات خودکُشی راداری؟....نه ندارم....فقط بلدم مثل ترسوهاگریه کنم ....التماس کنم....شیون وناله سربدهم....بلدی فرارکنی؟....نه حتی نمی دانی فراریعنی چه؟تازه پدرم مراازکشورفراری دادوالاالان معلوم نبودچه بلائی برسرم آمده بود؟....به خودم می گفتم:....اصلاًاززندگی یازندگی های دیگرودیگران چه می دونی؟....جواب خودم رامی دادم:....هیچی ....هیچی نمی دونی....فقط می دانی که چه جوری بااون زبان سرخ ات،سرسبزت رابه بادبدی...پس زندگی رایادبگیر.....خوب یادمیگیریم....بااینگونه تفکرات یک شب،آنچنان بغض وغصه،گلویم راگرفته بودکه مثل مادرمرده هازدم زیرگریه وتامی توانستم گریه کردم واشک ریختم تااینکه میناومیتراخانم به اصطلاح به دادم رسیدند:....من گریه کنان به میناگفتم:....مینا...اگه ماراهم دیپورت کنن چه بلائی سرمون میاد....خونوادمون چی می شه؟.....میتراخانم که متوجه ناراحتیهای من شدگفت:دخترم....اصلاًناراحت این چیزهانباش....هنوزکه جوابی نیومده.....اگرهم جوابِ ردی گرفتین....بلاخره یک راهی پیدامی شه هیچی نباشه افرادی هستندکه کمک کنن....فقط اینوقبول کن که درمحیط پناهندگی برای کسی حلواوشیرینی پخش نمی کنن....بایدخودتوبه این وضع عادت بدی....والابدبخت می شی
شایداگرمیتراخانم نبودتابه حال هزارباربدبخت شده بودیم،وجودمیتراخانم به من ومینانیرووانرژی تازه وجدیدی برای زندگی درکشوری غریب وبدورازخانواده می دادوهرروزتجربه ای بیشتردرزندگی،تجربه مبارزه باهرنوع شکست وناموفقیت درزندگی
__________________________________

سه ماه ازورودمان به آنکاراگذشت یک روزبرای دریافت جواب به دفتر(یو-اِن)سازمان ملل رفتیم وباوکیل پرونده تقاضای (راندوو)وخواستارجواب پرونده شدیم وکیل باگفتن اینکه هنوزجوابتان نیامده وبایدتاسه ماه دیگرصبرکنید.
درجلوی دفتر-یو-اِن-بیش ازچهل تاپنجاه نفرایرانی،حضورداشتندکه همگی(چون گلّه ای سرگردان)هرکدام به دنبال جوابی برای پرونده هایشان ....نه نه....راحت بگویم همه نگران ازنتیجه سرنوشت شان که افسارش رابدست این مکان داده بودند....ناگهان یکی باگفتن:...تخم جن های حرامزاده....واقعاًایناخرن...سکوت جمعیت رابرهم زد...هنوزازاین حادثه چیزی نگذشته بودکه ناگهان اوضاع ساختمان -یو-اِن-بهم خوردهمه کارمندان باشتاب ازدروپله ساختمان واردمحوطه بیرون شدند....همه ازیکدیگرمی پرسیدند:...چی شده....یکی ازکارمندان دفترکه مترجم فارسی به ترکی بود:....باصدای بلندگفت:....همه ازجلوی ساختمان دوربشین....یکی تلفن زده گفته توی دفتربمب ساعتی کارگذاشته....وجمع ایرانیان آنجابازهم چون(گلّه ای رمیده)درعرض چندثانیه محوطه راخالی کردند....من ومیناهم پس ازترک محوطه برای خریدواردسوپرمارکت وسپس به طرف آپارتمان راه افتادیم هنگامی که به آپارتمان رسیدیم آن دومردایرانی ازجلویمان سبزشدندوبازبان ترکی تعارف کردندکه بفرمائیدوسپس بعدازماواردآپارتمان شدندهنگام رفتن ازپله هاناگهان هردوباصدای بلندشروع به خندیدن کردند....به میناگفتم:...مارودارن مسخره می کنن...؟:میناگفت:...نمی دونم...؟شاید:...آنقدرعصانی شده بودم که باسرعت پله هاراطی کردم وخودم رابه آن دومردایرانی رساندم ودادزدم:...های آقا....:هردومردبلافاصله به من نگاه کردن.یکی ازآنان گفت:...بفرمائین....:گفتم:...ببخشیدمگه قیافه ماخنده داره...؟...خیلی مضحک به نظرمی رسیم....؟:هردوباتعجب به هم نگاه کردن همان مردگفت:..ببخشیدخانم من اصلاً متوجه منظورتون نشدم...؟:...گفتم:...نه ...قیافه ماخنده داره....؟...گفت:...نه خانم ...چطورمگه....؟:گفتم:پس چراکِروکِرخندیدین....؟....گفت:...ببخشیدرفیق خانم...ماابدأبرای کسی اینجانمی خندیم برای چیزه دیگه ای میخندیم...حتمأاشتباهی متوجه شدین....هیچکی اینجامنظورمانبود...:
من به جای ادامه بحث باآنهافکروذهنم به جای دیگری مشغول شد:برای اولین باردرزندگی ام یک مردایرانی مرا(رفیق خانم)خطاب کرد:عصبانیتم چنان بالاگرفت که گفتم:...من رفیق شمانیستم مرتیکه بی تربیت...بی شعور....بروباخواهرت اینجوری حرف بزن....:میناهم آمدتاببیندچه خبرشده....:گفت:...چی شده...؟گفتم:هیچی....ماهاروباخواهرش اشتباه گرفته....:مردباشنیدن این حرف گفت:...ببخشیدخانم محترم....شماکلأمنظورمنوبدمتوجه شدین...بدفهمیدین...توی این جروبحثهاهمسایه تُرکِ آن مردهم دررابازکردتاببیندجه خبراست؟...مردادامه دادباورکنین...قسم میخورم منظورِمااصلأشماهانبودین...؟مینادستم راگرفت وگفت:...بیابریم حتماًاشتباهی شده...توی خانه میناازمن پرسید:...مگه چی گفت که عصبانی شدی؟...گفتم:...مرتیکه بی شعور..فکر.کرده من دوست دخترشم...به من میگه رفیق خانم...انگارمعشوقه شم.....میناباشنیدن این حرف دودستی زدتوسرخودش وگفت:....ای وای....آخه دختره دیوونه...چرااینجوری باهاشون برخوردکردی....؟گفتم:...پس چه جوری برخوردمی کردم....عشوه ونازمی اومدم...نازشومی کشیدم....؟...گفت:...آخه منظورش ازرفیق خانم اصلأاون چیزی که توفکرکردی نبود...تواصلأهمه چیزواشتباهی فهمیدی....؟میناهم حرف مردراتکرارکرد.همه چیزرواشتباهی فهمیدی....؟

_________________________

امروزوقتی آقایان......(منظوررفیق پروانه رفقاجاویدومهران هستندکه آن زمان درآنکارابسرمی بردند-پژواگ)...رادرآلمان می بینم خودم هم خنده ام می گیردمخصوصأوقتی آقا...(جاوید)رارفیق مرتیکه صدامیکنم وبیشترمی خندم ازخنده های آنان درآن راه پله های آپارتمان وعلت آن خنده هاکه بعدهامتوجه شدم.علتی که برای خود،داستانی به درازای یک زندگی دارد.زندگی یک چریک فدائی خلق که آینده وسرنوشت مارابه بهترین شکل ممکن رقم زد

__________________________

شب داستان وماجرای آنروزرابه میتراخانم شرح دادم میتراهم ازکارمن خنده اش گرفت وگفت:...خودتوبرای این چیزهاناراحت نکن بعدأخودت می فهمی یعنی چی....؟.پس ازاین ماجرا،چندباردیگرباآن دوتاایرانی،روبروشدم امابدون هیچ حرف وکلامی،چون دودشمن ازکنارهم ردشدیم.
درباره پرونده وکِیس هایمان،بعدازسه ماه تازه دغدغه هاودلهره هاونگرانیهابرای من ومیناشروع شد.هردوهفته یک بار(یادگرفته بودیم که به بهانه های مختلف)سعی میکردیم باوکیلهایمان در-یو-اِن تماس یاملاقات کنیم ونتیجه پرونده راجویاشویم ومتقابلأجواب همان بود:....بایدانتظارمی کشیدیم
درایران ودرخانواده هایمان ،طی چهارماه گذشته،مامورین دادگاه هم به منزل مینارفته بودندوهم به منزل ما.به هردوخانواده حکم فرارماودستگیری راداده بودندپدران ومادران ماهم گفته بودندکه:خودشان چهارماه هست که هیچ اطلاعی ازماندارندکه بمانداسم وعکس مارابه عنوان گمشدگان به پلیس منطقه....اطلاع داده اند.
..یک بارمینابادخترعموی خود.....تماس گرفت.دخترعمویش گفت که:...هربلائی سرتون اومد...اومد...فقط ایران برنگردین...پرونده....رادوباره روکردن....ایران برگردین نه فقط تو...و....هم تودردسرمی افتند
بااین خبرهانگرانیهای مابیشتروبیشترمی شدودلتنگیهای بیشتربرای دیدن خانواده هایمان.وضعیت ماندن درآنکاراتادوماه بعدبه همان شکل یکنواخت وکِسِل کننده گذشت.طی این مدت افرادزیادی حکم عدم قبولی وتعدادی هم حکم دیپورت رادریافت کردندبااتفاق افتادن هرحادثه ای اینچنینی،من بیشترنگران تر،امابه پوچی وهرزگرائی اماکن ومحلهائی چون .یو-اِن-ودفترهای به اصطلاح دفاع ازحقوق بشرودفاع ازحق وحقوق پناهندگان پی می بردم.مخصوصأبه مکان احمقانه ای به نام شورای پناهندگان ایرانی.


 
تحقیق-شناخت-آگاهی- کسب تجربه سیاسی
 
برای مدت دوماه همه توجه خودرامعطوف این مکان وافرادی که مثلأمسئولین آن بودندوازهمه مهمتربه شناختن سازمانهاواحزاب سیاسی ونقش آنان درپروسه پناهندگی وتاثیرپذیری آنان برروی خصلتهای فردی پناهندگان کرده وبه صرف آنکه علاقه وافربه علوم سیاسی واجتماعی داشتم،شهرآنکارابامجموعه پناهندگانش می توانست کمک بزرگی درراستای این(تحقیق وپژوهش)برای من باشدبویژه شناختن افرادواشخاصی که دراین میان نقش داشته ،درمیان پناهندگان مثلأمشهورومعروف بوده،وخودراافرادسیاسی یا(فعال سیاسی)این گروه،سازمان یاحزب معرفی کرده،ودربلبشوبازاراجتماعی،به نام جامعه پناهندگان ایرانی،برای اهدافی مشخص،دست وپامی زنند،
اهداف-ازارضای خواسته هاوشهوتهای انسانی مردانه(فعلأبخوانیدحیوانیِ مردانه)تاکسب امتیازات اجتماعی به سبکی مافیائی تا اهداف سیاسی که مخلوطی ازاین دوهدف-به اضافه پوچگرائی وبی هویتی خاص بامنبعی پرازفسادوحقه بازی وشارلاتانیسم خاص سیاسی که سرکردگان گروههاونیروهای سیاسی به طرزی فجیع ووحشتناک،به درون این جامعه سرگردان،تزریق می کنند
دراین لجنزارومرداب اجتماعی،نمی توان ونبایدآن فردیایک شخص راکه نمایندگی یک قشراجتماعی،سیاسی،فرهنگی،دینی یامذهبی رابرعهده گرفته موردشماتت وحمله های فیزیکی یاروحی وروانی وحتی نبایدترورشخصیتی کردچراکه آن شخص،به سبکی احمقانه وابلهانه آلوده سیستم غلط وفاسدی شده است که از(بالا)براوتزریق می شودوآن فرددراین میان بازیچه وعروسک کوکی ومسخره ای بیش نیست ومجمعی به نام شورای پناهندگان،خوشبختانه مملوازاینگونه افراداست

آقای.....نماینده سلطنت طلبان:(حذف نام توسط بخش انتشاراتی)
 
خصوصیات اخلاقی این فردهرانسانی رابه یادهمان شعبان بی مخ-یالاتهاوبزن بهادرهای کاباره ای زمان شاه می اندازدازعلم ودانش سیاسی،اجتماعی کاملأتهی وخالی،ودراداره کردن لمپنیسم مخصوص،یکه تازمیدان وازویژگیهاوخصلتهای فردی این شخص،عدم توانائی درکنترل نمودن آلت ناسلی خود،به هنگام مواجه شدن بازنان ودختران،آقای.....بامجوزرسمی ازدفترسلطنت طلبان درآمریکاوبادریافت حقوق وحق الزحمه،زحمت بردن زنان ودختران نیازمندایرانی به منزل خود،وهمبسترشدن باآن،بیچارگان رامی کشداین فرددربین این اجتماع سرگردان وآواره،هم پول می سازد-هم نیازهای حیوانی،شهوانی خودرابرطرف می کندوهم نمایندگی ایدئولوژی شاه دوست هارایدک می کشد
 
آقای......وخانم.....:نماینده بهائیان ایرانی درترکیه:
 
این افرادبااستفاده ازقدرت بهائیان مخصوصأانجمنهای بهائی دراسرائیل،آمریکا،انگلستان،استرالیا،کاناداوحتی ترکیه،برای خوددکانی مدرن وامروزی افتتاح،وچون غلامی بی اراده،گوش به فرمان رئیس وروئسای خود،افرادمتعلق به دین شان راچون سیب زمینی وبادمجان وخیاری پوسیده یانورس جداوبراساس بت پرستی بیش ازحدوافراط یاکم بت پرستی پیروان بهائی،آنان راباچوب تشخیص مصلحت وبینش خودرانده وبه محافل مافیائی دینی درکشورهای ذکرشده معرفی وبه طرقهای مختلف،باسرمایه وپول ارسالی بهائیت،گاوهاوغازهای دیانت خودرامی چراند

آقای....-آقای ......به همراه همسرش خانم.......-نماینده مسیحیان ایرانی:

 
دربرخوردباخصلتهای فردی این افراد،ازدیدگاه آنان،مسیحیان همه گوسفندوعیسی مسیح هم شبان این گوسفندان.اگرهرفردی سیلی محکمی برصورت یک مسیحی زدفردمسیحی بایدداوطلبانه،طرف دیگرصورتش راسیلی خورکرده تااینجوری دشمن را(شرمنده اخلاقش)کندپوچی وبی هویتی این افرادتاآن حدکه دولت ترکیه بادیپورت یک اتوبوس پرازپناهنده ایرانی،که پانزده راس مسیحی گوسفندنیزدرمیان آنان بودندنه تنهادوسیلی به طرف صورت که لگدی محکم به دم کون مسیحیت زده،همه راحقیقتأچون گوسفندان زبان بسته تحویل دولت ایران دادواین افراد،خود،به زندگی گاووگوسفندی وبه حفاظت ونگهبانی ازدامداری دینی،عیسی یشان درآنکاراادامه می
دهند
آقایان:....-....-....:نمایندگان سازمان مجاهدین خلق ایران
 
شوربختانه یاخوشبختانه فرهنگ سکس بازی وشهوترانی،تنهادرنماینده سلطنت طلبان وشاه دوستهادرشورای پناهندگان خلاصه وختم نمی شود.آن نماینده بیچاره ومفلوک،شایدبدلیل کمبودهای روحی وروانی ،یابدلیل آموزشهای غلط خانوادگی اش،قدرتِ کنترل آلت تناسلی مردانه اش رانداشته ورک وپوست کنده،به هم عقیده هاوهم لباسیهای فکری اش پیشنهادهمبسترشدن می دهد،اماکمبودهای روحی وروانی نمایندگان سازمان مجاهدین خلق دراین شورافراتروپیچیده ترازآن است که بتوان براحتی درباره آن تحقیق وتحلیل یاحتی قضاوت کرد.این افرادگویاازطرف سردمداران واربابان عقیدتی،ایدئولوژیکی خود،آموزشهائی به مراتب حرفه ای تر-ماهرانه تروپیشرفته ترومدرن تردیده اندکه بادیدن آوارگان وبیچارگان ایرانی،بویژه زنان ودختران،سریعأشلوارخودراخیس می کنند....چه فرقی می کند....پایگاه نظامی اشرف باشد....منزل مسعودرجوی باشد...یاشورای پناهندگان...خدای مجاهدین،برکت بدهدبه این همه وفورنعمت....درخیس وترکردن شلواروخواباندن آتش شدیدِشهوتهای نمایندگان سازمان مجاهدین خلق،چه جائی بهترازشورای پناهندگان ودستشوئی اش....چه نعمتی پربرکت تراززنان ودختران تنهاوبی دفاع درجامعه پناهندگان...جمال خدای تان راعشق است...بنازیدبه رابط تان،خشاریاراحمدیان،که چه تیکه های نابی،برای شمادست وپامی کندکه فرهنگ سیاسی،عقیدتی تان چون امامان وپیامبرانتان،چون رهبرعقیدتی تان،تنهادرآلت تناسلی یتان خلاصله می شودوبس...
 
آقایان:ا...ف وس...خ:نمایندگان سازمان چریکهای فدائی خلق ایران
(ادامه(

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر