تو از فردایت بترس و به عاقبت خود بنگر که جایی برای مردن نخواهی یافت و چشمی در غمت گریان نخواهد شد. از سرنوشت دیگر خودکامگان عالم عبرت بگیر. آیا قذافی را ندیدی که خنجری ما تحتش درید؟ فکر کرده ای ماتحت تو تا ابد در امان است؟
_______________________________
امام در بستر مریضی و رو به مرگ بود. یاران را فراخواند تا فلان کتاب را برای او آورند. مریدان گفتند: امام، شما که در زمرهی مرگ هستید، کتاب به چه کار آید؟
امام پاسخ داد: فلان چیز در کتاب است که نمی دانم، بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم؟
یکی از یاران جواب داد: مگر خدا به شما علم لایتنهایی نداده است؟
چند لحظه سکوت برقرار شد. همه منتظر پاسخ امام بودند.
امام گفت: کون گشاد. نمیخوای از جات بلند شی، زر اضافی نزن.
امام پاسخ داد: فلان چیز در کتاب است که نمی دانم، بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم؟
یکی از یاران جواب داد: مگر خدا به شما علم لایتنهایی نداده است؟
چند لحظه سکوت برقرار شد. همه منتظر پاسخ امام بودند.
امام گفت: کون گشاد. نمیخوای از جات بلند شی، زر اضافی نزن.
یاران میخواستند نعره بزنند، ولی امام تهدید کرد اگه کسی جیکش در بیاد با پشت دست محکم میزنه تو دهنش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر