پاييز آمد
در ميان درختان ، لانه كرده كبوتر
از تراوش باران می گريزد
خورشيد از غم
با تمام وجودش ، پشت ابر سياهی
عاشقانه به گريه می نشيند
من با قلبی به سپيدی روز ، به اميد بهاران
می روم به گلستان ، همچو عطر اقاقی
لابلای درختان می نشينم
باشد روزی به ندای بهاران
روی دامن صحرا لاله رويد
شعر هستی
بر زبانم جاری پر توانم آری
می روم در كوه و دشت و صحرا
رهپيمای قله ها هستم من
راه خود در طوفان در كنار ياران می نوردم
در كوهستان
يا كوير تشنه يا كه در جنگلها
رهنوردی شاد و پر اميدم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر