چریکهای مسلح فدائی خلق -سازمان مخفی ایران

چریکهای مسلح فدائی خلق -سازمان مخفی ایران
چریکهای مسلح فدائی خلق -سازمان مخفی ایران

آبان ۲۷، ۱۳۹۱

شش سال پیش-مطلبی ازرفیق پویان

وبلاگ عصراهانت
سال ۲۰۰۶میلادی-ایالت تگزاس-آمریکا
 
درپاسخ به ایمیل های رسیده ازطرف توابان
دوستان عزیزوعلاقه مندان وبلاگ:
دقت کنید

من هنوز سرفصل موضوع زندانیان سیاسی حقیقی و واقعی وزندانیان سیاسی دروغین را شروع نکرده ام که بد وبیراه های زندانیان سیاسی دروغین وتوابان توبه کرده -نظربرگشته -و انزجارنامه نوشته -وبرگه بازجوئی را امضا کرده شروع شد.در تفهیم اینگونه افراد باید بگویم که بیش از پنج سال هست که خاطرات ونوشتجات وگفته های این زندانیان به اصطلاح سیاسی رسته و وارسته ورها شده وبعد به حال خود (ول )کرده شده وبعد از همه اینها:(افسار گسیخته شده )را خوانده و می خوانم ودنبال می کنم.اینجانب رفیق کوچک شما پویان
اولا خود را یک کمونیست حقیقی و واقعی دانسته وبه فلسفه (وجودی ) مارکسیسم لنینیسم نیز احترامی خاص قائل بوده وبا یک دیدگاه کاملا کمونیستی : وارد جریان و جنبش پیشتاز فدائی شدم .و از ان تاریخ به بعد هرگز پای خودم را از ویژه گی ها وخصوصیات مخصوصا اخلاقی موجود در این جنبش نه خارج کردم ونه خواهم کرد . عضو یک حانواده ای هستم که هم پدرم وهم پدر بزرگم از کمونیست های اصیل و قدیمی و مازندرانی نیز بوده و بعد از انقلاب شکوهمند بیست ودوم بهمن با جنبش پیشتاز فدائی اشنا و وارد ان شدم . از سیزده سالگی با خواندن کتاب هائی چون ماهی سیاه کوچولو ـ الدوز وکلاغها ـو.... معلم بزرگ انقلابی یمان صمد بهرنگی عزیز ـ کمک در پخش کردن اعلامیه های سازمان چریکها ـ ایستادن در پشت میزهای کتاب فروشی این سازمان در میدان های شهر ـ با فروش نشریه کار ـ وبعد از ان با فروش نشریه وحتی نشریه متعلق به رفیق اشرف دهقانی ـ وانگاه شرکت در جلسات چند نفری ـ جلسات کتاب خوانی و توضیح وپرسش و پاسخ ـ وانگاه پخش اعلامیه های این سازمان در شب و مخفیانه شروع وحتی دوبار نیز با انکه از لحاظ سنی کوچک نیز بودم اما جنگ ونبرد رفقای رزمنده فدائی در شهر بندر ترکمن : به رهبری رفقای عزیز وشهید فدائی : توماچ ومختوم وجرجانی وواحدی ـ جنگ رفقای رزمنده کمونیست در جنگل های شمال (امل) ـرا با چشم خود دیده وشاهد بودم .البته نه اینکه اسلحه بدست گرفته باشم .از لحاظ سنی ودر ان شرایط را می گویم.....
در سال هزارو سیصد وشصت ودو اعضای خانواده من به (جرم )دفاع از جنبش پیشتاز فدائی دستگیر و به مانند همه رفقای فدائی دیگر مورد شکنجه های شدید بدنی قرار گرفتند. واین درست همزمان با دستگیری اعضای خانواده رفیق و همشهری عزیزم ...که برادر این رفیق عزیز از مسئولین وکادر های مهم ومرکزی سازمان چریکها بود.بطوری که سران ورئیس و روئسای فعلی باند های فدائی :(به استثنای رفیق خانم اشرف دهقانی ): در مقابل و در مقایسه با این افراد : باور کنید که پشم گوسفند هم نبودند و هیچ وصفر به حساب می امدند .زیرا تشکیلات مازندران ـ گیلان ـ ومشهد زیر دست این عزیزان بود.
اعضای خانواده هم من وهم رفیق. . . بعد از ماهها شکنجه های شدید بدنی و فیزیکی و بدنی وبدلیل :نه امضا ـ نه توبه ـ نه همکاری ـ نه لو دادن در نهایت محکوم می شوند . هر کدام به بیست سال: تا انکه از طرف خمینی دیوث و بقول : (شما توابان امروزی . امام راحل تان: این دجال زمانه هندی زاده) و بدلیل وحشت از قیام ویا شورش مردم مجبور به دادن عفو های مکررشده و اعضای خانواده های ما نیز شامل ان می شوند .باید بگویم که درجهت لو دادن ویا همکاری حتی این عزیزان را سه بار پای دیوار تیرباران نیز بردند . اماهرکدام بازبعد از کشیدن سه سال ـیا چهار سال ..در نهایت ازاد شدند . که این ازادی باز بدلیل عفو هائی بود که ان ایت الله ...مادر ق....وارواح عمه اش صادر می کرد. رفقای ازاد شده واعضای خانواده های ما بلافاصله بعد از ازادی با بسیاری از هواداران وفعالینی که در داخل کشور ودر ان استان هابودند اعلام کردند که : نه توبه ونه امضا دادیم و نه همکاری . واین موضوع را اقایانی چون همین :(پدر سوخته عوضی بی شرم وحیا وحالافراری از دست من : علی کشتگر ـ خود رفیق خانم اشرف دهقانی و حتی ادم دیوث چون فرخ نگهدار نیز می داند . زیرا این کثافت لجن جهت دیدن اعضای خانواده و تائید یا تکذیب انان . انها را در زندان وازپشت پرده (مامورین اطلاعاتی) دیده بود.
از زمان دستگیری اعضای خانواده تا ازادی انان ما فدائیان جوان به صورت کاملا مخفی وزیرکانه محفل هائی را تشکیل داده و دور هم جمع می شدیم . یک روز منزل این رفیق روز دیگر منزل ان رفیق:تا زمانی که موعد رفتن به خدمت سربازی سر رسید . و به مانند هزاران جوان ایرانی وارد خدمت سربازی شدم . اعزامی ماه ششم هزاروسیصد وشصت و پنج وبه لشکر :نوهد ـتکاوران یا کلاه سبزهاو درپادگان پرندک در نزدیکی شهرشهریار ورباط کریم تهران دوران اموزشی را طی کردم : فرمانده پادگان دردوران اموزشی ما : سرهنگ کشاورز و مربی اموزشی ما نیز سروان افشاری  بعد از اتمام دوران اموزشی وارد منطقه جنگی کردستان .سردشت شدیم . ودر قسمت ها ئی چون گردان ضربت لشکر ـ گردان ۷۴۵ تکاور لشکر بیست و سه نوهد ــ گروهان سوم ـ دسته شناسائی و سپس در قسمت رهائی گروگان لشکرخدمت کردیم .در چهار عملیات جنگی نیز بودیم : ارواح عمه وننه جمهوری اسلامی ...عملیاتهائی چون نصر یک تا نصر چهار در منطقه سردشت البته از طرف سپاه پاسداران دیوانه وبسیجی های بی ترمز شروع شد وهنگامی که انان به مانند گوسفند یکی یکی (بع بع )کرده وبه عنوان سربازان گ...نام و بدنام و افقی به بیت رهبری برگشت می خوردند من ورفقا در سنگر هایمان به همراه سربازان دیگر تخته نرد ومنچ وشطرنج وپاسور بازی می کردیم .
(جهت تفهیم بیشتر این زندانیان دروغگوی تواب شده و درجهت اثبات این حرفها نیز باید بگویم :)
همه جوانانی که در سال هزار و سیصد وشصت وشش در منطقه مرزی سردشت ـ عراق : وبین تپه های استراتژیکی : به نام لک لک و دو پازا ـ تپه سرخی ـ میله مرزی خدمت می کردند .کاملابیاد دارند که یک شب نیروهای عراقی به تپه دوپا زا تک کرد . وهمه شاهد بودیم که گروهانی از سپاه پاسداران نیز در پائین تپه دو پازا :(خیمه بیابانی امام حسین شان )را برپا کرده بودند. شب به محض شنیدن صدای تیراندازی و درگیری بین سربازان گروهان سوم (که اکثرا مازندرانی نیز بودیم )با نیروهای (بعثیون عراقی )که درحال امدن از پائین تپه به بالا بودند .و این تپه هم از لحاظ استراتژیکی انقدر برای لشکر نوهد اهمیت داشت که اگر ان رااز دست می داد بی شک وتردید می بایستی با سردشت و ارومیه نیز وداع کرد .اسمش تپه بود اما از لحاظ ارتفاع سر امد کوههای دیگر در ان منطقه بود.و عراق می توانست به راحتی با سایت های موشکی خود هر دو شهر را باخاک یکسان کند . نیروهای چسو وچسنده پاسدار ارواح عمه وننه یشان  مثلا خواستند رشادت بخرج داده وبه کمک سربازان وظیفه بیایند که امدند اما در وسط درگیری ها تا دیدند که نیروهای عراقی به نیمه های کوه رسیده اند همه فرار کردند
در این پایگاه که بیشتر از پنجاه نفرسرباز نبودیم.بیش از سی نفرمان مازندرانی و تعدادی نیز از لرستان و اهواز بودند. واصولا این تپه را (تپه مازندرون) صدا می کردیم .با دیدن فرار این مادر ق....هاباور کنید همه ما لوله اسلحه را بطرف انان گرفته و تیربار چی قهرمان و شجاع ماکه از مجاهدین خلق وسرباز تبعیدی و بدلیل عدم اجرای دستورات شش ماه اضافه خدمت نیز خورده بود .بی هیچ گذشت وترحمی از پشت شروع به تیراندازی وهمه انان را به رگبار مسلسل وکلاشینکوف بستیم . و از طرفی دیگر هم با نیروهای عراقی درگیر شدیم . وبعد از چهار ساعت درگیری بلاخره نیروهای شجاع هوابرد و خود سرگرد محمد سوداگر : فرمانده گردان وستوان بختیاری : فرمانده گروهان سوم با نیروهای خود به کمک ما امدند. وما داستان واقعه را به فرماندهان خود گزارش دادیم و اعلام کردیم که نیروهای پاسدار توسط عراقی ها کشته شدند چون عراقی ها از پشت سر از همانجائی که خیمه حضرت عباسشان برپا بودنیز به ما حمله کردند .
حادثه ای مهمتر از ان در پایگاه (دسته شناسائی لشکر نوهد در میله مرزی )
 حادثه ای که وزارت کثیف اطلاعات خواستار :(شهید کردن و خانواده شهید ساختن رفقای فدائی )بود . شبی که رفقا در میدان مین خودمان افتادند ویکی از رفقای مجاهد وانسانی مهربان به نام : (محمود حسینی )اهل تهران در این (توطئه )کشته شد. وچهار نفر از رفقای فدائی و دوسرباز دیگر نیز مجروح شدند . این حادثه درست زمانی اتفاق افتاد که اعضای خانواده های ما در زندان بودند . بعد از این حادثه رفقا از طریق یکی از فرماندهان که سلطنت طلب افراطی نیز بودو در خود منطقه به مدت سه ماه به این رفقا اموزش نظامی را داده بود اشخاصی که از رکن دوم دستور داده بودند تا از راه انحرافی که به میدان مین ختم میشد. را یافته و یک هفته بعد در همان منطقه ترورش کنند . وبعد خودشان نیز جسد انان را به ستاد فرماندهی برده وبه گردن (کمین از طرف ضد انقلاب)انداختند
خوشبختانه همه ما سالم دوران خدمت سربازی را طی کردیم. وبه منزل شخصی و ودوران شخصی گری برگشتیم . باز اگر در این مورد وبویژه در مورد کردستان در ان زمان :(داستان وخاطره )خواستید در خدمتم .اما با بیان این گفتار ها خواستم از این زندانیان تواب که خودشان را با چند پس گردنی و کشیده ابدار وسیلی جانانه ... همه چیز شان را به ارزانی شن وماسه وگرد وخاک باد اورده فروختند ....خواهش کنم که لطفا در ایمیلهایتان بی جهت ک...شعر تحویل من یکی ندهید . منتظر باشید تا حرفهای من تمام شود ...بعد از ان هر سئوالی که داشتید وتا انجا که در توان من باشد جواب خواهم داد . پس فعلا و لطفا دیگر دهنتان را ببندید و خفه خون بگیرید . شما ها وامثال شماها بیش از بیست سال هست که فقط چرت وپرت ومشتی جفنگیات تحویل مردم داده و می دهید . دیگر بس است . لطفا ساکت بنشینید
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر