چریکهای مسلح فدائی خلق -سازمان مخفی ایران

چریکهای مسلح فدائی خلق -سازمان مخفی ایران
چریکهای مسلح فدائی خلق -سازمان مخفی ایران

مهر ۲۶، ۱۳۹۱

جوکها،خزعبلات ولاتائلات ابوالهول بنی صدری

سریال طولانیِ فشاگریهای ابوالحسن بنی صدر

 

ابولهول بنی سگ(ابوالحسن بنی صدر،اولین فرزند)خمینیِ ولدزناوحرامزاده 
 من به آیت الله خمینی دربارهٌ جنگ هشداردادم
ارواح آنجای دخترِفاحشه وهرجائی وهرزه ات آقای بنی سگ
_____________________

 
کی...؟دخترِمن...،نه بابادروغ گفتند....کی گفته دخترِمن،به مسعودرجوی،ک....داده،همش دروغه
کی؟...من...؟کی گفته من زن مسعودرجوی شدم وبالباس عروس،ازایران فرارکردم؟
کی...؟من...؟نه باباجون... اطلاعات عوضی به شمادادن...کی گفته من گِی بودم؟عجب اخباری،آدم می شنوه
چی...؟نه اصلاًاین جوری نبود...شبی که آیت الله خمینی منو تودفترش خواست،یه خواستهُ دیگه ای داشت که من اصلاًدرتعجب مونده بودم...آیت الله خمینی به من گفت:...امشب هم مادروهم زن وهم دخترم رااحتیاجِ ضروری داره...یک ساعت بعدهم آقای هاشمی رفسنجانی وآقای علی خامنه ای هم زمان تماس گرفتندوگفتندکه...:هم دخترم رومی خوان هم خواهرم را....این بودکه  با آیت الله خمینی تماس گرفتم وگفتم:...ای امام تکلیف من رئیس جمهورراروشن کن
کی....؟من....؟نه باباجون...دربارهُ شروع جنگ ازطرف دولت عراق دروغ گفتند:...واقعیتش اینه که زمانی که من رئیس جمهوربودم،یک روزساعت ۹صبح که من روی پشتِ زنم خوابیده بودم ،ازخرمشهرزنگ زدن که عراقیهاحمله کردن....من هم اول گفتم به تخمهای خودم وزنم....تااینکه ساعت پنج بعدازظهر،ستادارتش پیغام فرستادکه خبرحملهُ عراقیها،جدی وواقعیه....واین درست زمانی بودکه من وزنم توی حموم بودیم ومنم جواب دادم به تخمم،وهمین به تخمم به تخمم گفتنهاباعث شدکه آیت الله خمینی هم زن منووخواهرومادرومسعودرجوی هم دخترم را...ب.....ن ...وبعدهمشون هم یکجاهمشون روطلاق بدن
کی من....؟...نه نه... اصلاً این طوری نبود...خبر...چیزه دیگه ای بود،شبی که من داشتم باآیت الله بهشتی صحبت می کردم....ستادارتش به من خبردادکه دختروزن وخواهرومادرم رامحسن رضائی که تازه فرمانده سپاه پاسداران وکمیتهٌ انقلاب شده بود....داره یکجا...م.....د...این بودکه دیدم اگه یک کم دیگه دیرکنم، خمینی ورفسنجانی وبهشتی ومحسن رضائی،همشون باهم،خودِمنو...م....ن... این بودکه ازکشورفرارکردم
کی....من...؟کی اینو گفته....نه نه نه اصلاًاین طورنبوده....درآن تاریخ من پشت میزتوی دفترریاست جمهوری نشسته بودم من تازه داشتم نون ریاست جمهوری رومی خوردم... ها...داشتم بازنم تلفنی صحبت می کردم که دیدم خط دیگرتلفن دفترزنگ زد،...آیت الله هاشمی رفسنجانی بود...بدون هیچ سلام وعلیک وبدون هیچ احوالپرسی گفت:...هی ابوالهول....زودترازکشورخارج شوکه کلاًخواهرمادروزن ودخترت...گ.....ه است

سریال ابوالهول بنی سگ همچنان ادامه دارد
بنی صدر: خامنه ای اعتراف می کند که تحریمها، رژیم را به خطر نیانداخته اند!
 
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر